amirhoseinamirhosein، تا این لحظه: 18 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

امیرحسین مامان

5 مهر اولين روز مدرسه

اميرحسين و باباش روبروي در مدرسه سلام پسرك خودم امروز روز اول مدرست بود . رفتي پيش دبستان مدرسه شهداي موتلفه . هم خوشحالم و هم ناراحت . خوشحال از اينكه پسرم بزرگ شده و مردي شده و ناراحت از اينكه من و تو 6 سال كنار هم بوديم از صبح تا شب . دلم برات مي شه يه ذره . از ته دل و با تمام وجودم از خدا مي خوام كه هم توي دين هم توي علم مدارج بالا رو يكي يكي طي كني . قربونت بشم اميرحسينم جلوي در خونه ...
24 دی 1390

روز 6 مهر 90

پسر گلم امروز يه كوچولو بهونه گرفتي همونطور كه من دلم برات تنگ شده بود تو هم دلت براي من تنگ شده بود . چه دنياييه !! بچه ها وقتي به دنيا ميان ، تو مراحل مختلف كم كم از مامانشون جدا مي شن اوليش با به دنيا اومدن و قطع بند ناف ، بعدش با از شير گرفتن ، بعدش با مدرسه رفتن ، آخريشم با ازدواج كه يكي يكي بنداي اتصال به مادر كنده مي شه. چه سخته ، ولي چون بزرگ شدن و قد كشيدن و صعودشون رو مي بيني با اون غم كوچيك تو دلت ميخندي و شادي. خودت كه از مدرست خيلي خوشت اومده . خدايي هم خيلي مدرسه خوبيه . از همه نظر خوبه ، هم مذهبي ، هم فرهنگي ، هم آموزشي . ايشالا مدارج معنوي و علمي رو تا اون بالا بالاها طي كني. ايشالا. چون 7 مهر مهر پنجشنبه هستش و روز آتشنش...
24 دی 1390

روز پست ( آبان 90)

اون روز ، روز پست بود که تو مدرسه هم آرم اداره پست رو یاد گرفته بودی هم کار پستچی و شکل صندوق پست رو.حسابی اومدی برام تعریف کردی جیگر بعد هم با هم صندوق پست ساختیم که فرداش ببری مدرسه . اینم عکساش . کلی با هم لذت بردیم از درست کردن اون. ...
24 دی 1390

آبان 89

سلام پسرم آبان ماه 89 كه 4 سل و 8 ماهت بود . براي اولين بار رفتيم دريا . خيلي خوشت اومده بود . تو هم كه آب بازي رو خيلي دوست داري . ولي چون هوا خيلي سرد بود فقط شن بازي كردي . من و بابا هم تا اين بار كه دريا رفتيم با تو به شمال سفر نكرده بوديم . خيلي خوش گذشت. از آمل رفتيم ، اول رفتيم امامزاده هاشم بعد بابل و همه شهرها تا نور اونجا چند روزي مونديم يه جاي با صفا دست بابا درد نكنه . دور زديم تا از رشت بر گشتيم خونه . چون تازه اين وبلاگ رو برات ساختم از خاطرات جديد مي نويسم تا كم كم خاطرات قبل رو كه يادداشت كردم وارد سايت كنم. قربونت برم    پارک جنگلی شهر نور ، امیرحسین و بابا امیرحسین و مامان ...
31 مرداد 1390

ماه خدا و شبهاي قدر

مبادا لیله القدرت سرآید گنه بر ناله ام افزون تر آید مبادا ماه تو پایان پذیرد ولی این بنده ات سامان نگیرد سلام پسر گلم در ايام ماه خدا و شبهاي قدر اين مطلب رو دارم بارت مي نويسم ديشب كه شب 21 ام بود شب شهادت مولا علي (ع) مي خواستي بيدار باشي و با ما دعا كني . چون به تازگي تو پسر مامان كه هميشه با خوابيدن مي جنگيدي داري تمرين مي كني كه شبها زود بخوابي تا براي مدرسه آماده بشي . سال ديگه كه مي خواي بري پيش دبستان. ديشب مي گفتي مامان حالا كه امشب شما و بابا بيدار مي مونين تا دعا كنين منم بيدار باشم دعا كنم و با شما سحري بخورم. وقتي گفتيم باشه كلي خوشحال شدي. وسطاي دعا خوابت برد عسلم. و ما كلي برات دعا كرديم. ايشالا كه خدا دعاي ...
31 مرداد 1390

ماههاي پر بركت

پسر گل مامان روزهاي آخر ماه شعبانه . ماه رجب و شعبان با همه زيبايي و بركتشون تموم شدن و ماه مهموني خدا داره مياد . دعا كن خدا توان و سعادت استفاده از بركات اين ماه رو به ماها بده. ايشالا بزرگ كه شدي با هم روزه بگيريم و بركت اين ماه رو به هر سه تامون ( من و تو و بابا ) برسه. خدا كمك كنه بنده واقعي خودش بشي. خدایا! هرکس که در دامان تو پناه گرفت، زهر بی پناهی را نمی چشد.  هرکس که مدد از تو گرفت، بی یاور نمی ماند. هرکس که به تو پیوست، تنها نمی شود. …خدایا! هرکس که تو برایش آغوش بگشایی تو به سویش رو کنی، تو دست نوازش بر سرش بکشی، سر بر آستان دیگری نمی ساید، تن به تملک دیگری نمی سپارد، بندگی در خانه دیگری نمی کند. &...
4 مرداد 1390