amirhoseinamirhosein، تا این لحظه: 18 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

امیرحسین مامان

تولد جیگر مامان

عزیز مامان یکی دو ماهی نتونستم کلی ماجراها که با هم داشتیم و بنویسم الان که دوباره اومدم برات بنویسم فروردیم ماه شال 91 هست . از تولدت اول می نویسم : پسر گلم رفتی تو 7 سالگی یه تولد خوشل هم تو مدرسه گرفتیم امسال با یه کیک خوشلتر که خودت سفارش دادی. ...
29 فروردين 1391

سفر معنوی و باصفای ما

بگم برات امیرم از سفری که از پنجشنبه تا جمعه شب ( 22 تا 23 دیماه 90 )  به کاشان و قم داشتیم. بابا غافلگیرمون کرد و تو کاشان هتل رزرو کرد و گفت آخر هفته بریم کاشان و قم ، آماده شدیم و صبح پنجشنبه راه افتادیم به سمت کاشان. اول رفتیم نیاسر آبشار زیبایی داشت بعد رفتیم مشهد اردهال که به این شهر کربلای ایران می گن چون خیلی از نوادگان و فرزندان امامانمون تو این شهر دفن شده اند. به زیارت امامزاده علی بن امام محمد باقر (ع) رفتیم بعدم زیارت حسین بن امام زین العابدین ، خیلی با صفا بود حرمشون. امامزاده حسین فرزند امام زین العابدین یه حرم کوچیک و با صفا با درختای قدیمی تو حیاطش داشتن. من و بابا کلی سبک شدیم ، خیلی روحانی و زیبا بود. بعد اونجا رفتیم ...
27 دی 1390

اربعین آقا اباعبدالله تسلیت

کاروان می آید از شهر دمشق                       برسرخاک شه سلطان عشق کاروان با خود رباب آورده است                        بهر اصغر شیروآب آورده است کاروان آمد ولی اکبر نداشت                           ام لیلا شبه پیغمبر نداشت کاروان آمد ولی شاهی نبود      &nbs...
25 دی 1390

2,3 ماهه که ننوشتم

با نام خدا و یاری اون خدای مهربون دوباره شروع کردم. اول از همه از دوستای خوبی که لطف داشتن و وبلاگ من و پسرم رو خوندن و نظر دادن ممنونیم ( من و پسرم ) از این همه لطف هم بسیار ممنون هستیم و عذر خواهی می کنم چند ماهی آپدیت نبودیم. مشکلات نذاشت ایشالا دیگه اینطور نشه. سلامتی و شادمانی رو برای همه مامانا و گلاشون از خدا خواهانم. پسر گلم 2 ، 3 ماهی شد که نیومدم بنویسم می دونی چرا ،  چونکه پسرم از مدرسه می ترسید . خاطره و ذهنیت بدی روز دوم مدرسه برات پیش اومده بود . بعد از کلی مشورت با همه و کلی سختی که من و بابا کشیدیم الان که دارم می نویسم یک ماه و نیمه که با کلی ذوق و شوق و دوست داشتن می ری مدرسه.ایشالا همیشه در مدرسه آرامش داشته باش...
25 دی 1390

روز عید قربان (15 آبان 90)

روز عید قربان با خدا ی مهربون ، همون خدایی که تو و بچه ها رو به خاطر پاکیشون دوست داره و کمکشون می کنه ، قرار گذاشتم که اگه ایشالا با خوشی مدرسه رفتن رو شروع کردی یه کیک خوشمزه درست کنم ببری با دوستات و معلمتون بخوری . یه نقاشی با کلاژ هم درباره این عید بزرگ ساختیم با هم اول قصشو برات گفتم بعد با هم درست کردیم و بردی مدرسه. دست خانوم گودرزی درد نکنه که عکسای زیبایی از کلاستون و تو و دوستات گرفتن.  اینم چند تا عکس از روز عید قربان ، ببین و لذت ببر .     ...
25 دی 1390

پسرم داره باسواد می شه هووووورا

تقریبا از اواخر آبان ماه شروع به یاد گرفتن حروف به قول خودت "نشانه " کردید. قراره امسال خوندن رو یاد بگیرید و سال دیگه نوشتن . حروف رو هم حروف خوندن قرآنه یعنی "گچ پژ" رو سال دیگه یاد می گیرین ایشالا. برای هر نشانه که یاد می گیرین تو خونه دنبال اون تو روزنامه و مجله می گردین و می برین و می زنین تو دفترتون. اولا کمکت می کردم کم کم گذاشتم خودت همه کاراش رو انجام بدی البته توصیه بابای گلت بود که بعدا به ضررت نشه چون من که طاقت نداشتم که همش رو خودت انجام بدی کمکت می کردم دیگه الان که دارم می نویسم این خاطره رو همه کارا رو خودت انجام می دی هم بریدن هم چسبوندن . اولش کج . ماوج می چسبوندی فدات الان صاف و مرتب . دورت بگردم. ...
25 دی 1390

آخجون اولین دندون شیری پسرم افتاد ( 26 آبان 90)

روز 19 آبان صبح که از خواب پاشدی روز پنجشنبه هم بود ، دندونت خون اومده بود نگاه که کردم دیدم دندون پسرم لق شده گفتم خوب دندون لوسیت ( لوس بودنت) افتاد ،  چند روز هی زبون می زدی میگفتی مامان چرا نمیفته ،از من که امیرحسینم زبون نزن کج در میاد از تو هم هی زبون زدن و با اون دل کوچیکت که طاقت و صبر نداره سوال که کی بالاخره میفته خسته شدم تا روز 26 آبان که از مدرسه اومدیم تو راه پله که داشتی میومدی بالا و چلت می خوردی یه هو گفتی با فریاد مامان دندونم افتاد بعد با خوشحالی یه قوطی کوچیک دادم بهت که بذاری توش و نگه داری اولین دندونت رو که هنوزم چند وقتی یه بار می ری می بینیش. جیگرت بشم من بابا حسابی خوشحال شدیم که یه نشونه دیگه از بزرگ شدن پسرمو...
25 دی 1390